نتایج جستجو برای عبارت :

رهگذر

رهگذر. بی‌مقصد. مسیر همیشگی. درختان لخت. سراسر مه. آدم‌های بی‌چهره. غریبانگی. چای. زیرزمین. شیش تا چای هزارتومنی. انباشت نیکوتین. یک نخ دیگر. یاد او. اوی غایب. اوی ناموجود. اوی از یاد برده. گرانی مادر قحبه. بی‌پولی مادر قحبه‌تر. هندزفری. " غمم را ز چشمم نمی‌خوانی". مه. برف. بی نام. بی نشان. بی صدا. گم. محو. تیره. تار. کمی هم سرد. رهگذر...
از چند روز گذشته است و چند هفته می‌شود که چیزی ننوشته‌ام. هنوز خواننده‌ای ندارم و هنوز آنقدر با کسی در این فضا خودمانی نشده‌ام که زنگ بزند و بگوید کجایی پسر. من هنوز آن رهگذرم. آن رهگذر که یک روزی از پشت پنجره شما گذشته است. آن رهگذر که حتی کنجکاوتان نکرده. اما خب مسیر همین است، همین که بنویسی، بخوانی، معاشرت کنی، گفتگو کنی. از همین گذر کردن سالی به ماهی یکبار است که می شود آشنا شد. می شود مخاطب پیدا کرد و می شود دوست شد.
در یک شب تاریک مردی در پیاده رو خیابانی پای تیر چراغ برق دنبال چیزی می گشت. رهگذری او را دید و پرسید: دنبال چه می گردی؟ مرد گفت: دنبال دسته کلیدم می گردم. رهگذر پرسید: آن را اینجا گم کردی؟ مرد گفت: نه، فکر می کنم چند قدمی عقب تر، از دستم افتاده باشد. رهگذر پرسید: پس چرا اینجا دنبال آن می گردی؟ مرد گفت: چون اینجا نور بیشتر است.
برهنگی زنان را دیدیم و فریاد کشیدیم
اما پاهای برهنه کودکان را دیدیم و سکوت کردیم
شاید هنوز راه درازی در پیش داریم تا بفهمیم که گناه برهنگان را به پای خودشان مینویسند
اما گناه پاهای برهنه را به پای کی؟
میتونی کمک کن، حتی به 1 نفر...
 
 
هی گنه کردیم و گفتیم خدا می بخشد...عذر آوردیم و گفتیم خدا می بخشد...آخر این بخشش و این عفو و کرامت تا کی...!!!او رحیم است ولی ننگ و خیانت تا کی...!!!بخششی هست ولی قهر و عذابی هم هست...آی مردم به خدا روز حسابی هم هست...زندگی
کلاس قصه گویی و نقاشی با حضور کودکان مهد قرآن بیت الزهرا
در کتابخانه محمد رهگذر برگزار گردید. در این برنامه ابتدا کتاب
فاطمه فاطمه از سری کتاب های نهمین جشنواره رضوی که شامل اشعاری در وصف حضرت فاطمه
(س) و حضرت معصومه (س) می باشد برای کودکان خوانده شد. سپس کودکان برداشت های خود را از اشعار به تصویر کشیدند.
به همت مریم محمدحسینی مسئول کتابخانه محمد رهگذر به مناسبت عید سعید قربان جمع خوانی کتاب تاریخ انبیاء از آدم تا خاتم الانبیاء در این کتابخانه برگزار شد. در این جلسه که اعضاء فعال کتابخانه حضور داشتند محمدحسینی ابتدا ضمن تبریک عید بزرگ مسلمانان توضیحاتی در مورد عید سعید قربان، مناسک حج، روز عرفه ارائه کرد سپس اعضاء شرکت کننده بخش هایی از کتاب تاریخ انبیاء را جمع خوانی کردند.
به همت مریم محمدحسینی مسئول کتابخانه محمد رهگذر نشست کتابخوان به مناسبت عید غدیر با حضور اعضاء فعال برگزار گردید. در این نشست 4 اثر با محوریت غدیر توسط اعضا معرفی شد. کتاب روی دست آسمان اثر دکتر مهدی خدامیان آرامی توسط مبینا رحیمی، کتاب داستان غدیر خم که برگرفته از کتاب الغدیر اثر علامه شیخ عبدالحسین امینی می باشد توسط یگانه قربانی، کتاب مهر علوی توسط مبینا هدایتی و کتاب جرعه ای از زلال غدیر توسط زهرا رستمی ارائه شد.
حالم خوب نیست. گیجم و سرم درد میکنه. دلشوره دارم برای هدفای زندگیم ولی بیشتر دورم ازش خیلی اینو میفهمم ولی کاری از دستم برنمیاد.
حس میکنم یا زمانی عاشق فرد دیگری بودم و او هم عاشق من دیگری بود یا هنوز هم همون دونفریم ولی دور از هم به فاصله دو رهگذر هم زمان نا بینا و نا شنوا.
یکی از اساتیدمان که در انگلستان تحصیل کرده تعریف میکرد که «ما در آنجا مشکل چاپ مقاله نداشتیم. رساله را که مینوشتیم و دفاع می‌کردیم تقریبا بصورت خودکار مقاله‌ش هم در جایی مثل BMJ (با IF حدود ۱۷) چاپ می‌شد». بیشتر توضیح نداد و از این رهگذر به خاطره‌ی دیگری پرداخت اما این چند جمله مرا درگیر کرد.
ادامه مطلب
تو را میان درختان سکوتدر رهگذر شاخه های لرزان پیر افراتو را به اسمت صدا کردم:باران.
 
صدای بادمیان سرمای پیچیده در تنمجنگل را مه گرفتهو از دور دست های دور یک قرن پیشمی آید صدای سوت ترنزندگی،قطاریست که در باران می آید.
 
تو را نیافتم دیگرتقدیر،صدای قطاری بود که تو را بردآنکه که در باران آمده بود،باران را با خود برد.
 
هزاران سال بعدخواهد روئیداز تن من پیچکی پای یک افرای گمشده که باز همچنان تشنه شنیدن نام توست:باران....
 
 
به دست خود درختی می نشانم
به پایش جوی آبی می کشانم
کمی تخم چمن بر روی خاکش
برای یادگاری می فشانم
درختم کم کم آرد برگ و باری
بسازد بر سر خود شاخساری
چمن روید درآنجا سبز و خرم
شود زیر درختم سبزه زاری
به تابستان که گرما رو نماید
درختم چتر خود را می گشاید
خنک میسازد آنجا را ز سایه
دل هر رهگذر را می رباید
به پایش خسته ای بی حال و بی تاب
میان روز گرمی می رود خواب
شود بیدار و گوید ای که اینجا
درختی کاشتی،روح تو شاداب
*عباس یمینی شریف*
خری به درختی بسته بود، رهگذری خر را باز کرد. خر وارد مزرعه همسایه شد و تر و خشک را با هم خورد.
 
زن همسایه وقتی خر را در حال خوردن سبزیجات دید، تفنگ را برداشت و یک گلوله خرج خر نمود و خر را کشت.
 
صاحب خر وقتی صحنه را دید. عصبانی شد و زن صاحب مزرعه را کشت!
 
صاحب مزرعه وقتی با جسد خونین همسرش روبرو شد، صاحب خر را از پای درآورد!
 
به رهگذر گفتند چکار کردی؟!
گفت من فقط یک خر را رها کردم!
 
➕هرگاه میخواهید ویرانی به بار آورید، خران را آزاد کنید!
روزی سگی داشت در چمن علف می خورد، سگ دیگری از کنار چمن گذشت، چون این منظره را دید تعجب کرد و ایستاد. آخر هرگز ندیده بود که سگ علف بخورد!ایستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف می خوری؟!سگی که علف می خورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت:من؟ من سگ قاسم خان هستم!سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت:سگ حسابی! تو که علف می خوری؛ دیگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز یک چیزی؛ حالا که علف می خوری دیگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت ب
به دست خود درختی می نشانم به پایش جوی آبی می کشانم
کمی تخم چمن بر روی خاکش برای یادگاری می فشانم
 
 
درخت می کارم
 
درختم کم کم آرد بر گ و باری بسازد بر سر خود شاخساری
چمن روید در آنجا سبز و خرم شود زیر درختم سبزه زاری
 
 
به تابستان که گرما رو نماید درختم چتر خود را می گشاید
خنک می سازد آنجا را ز سایه دل هر رهگذر را می رباید
 
درخت می کارم
 
 
به پایش خسته ای بی حال و بی تاب میان روز گرمی می رود خواب
شود بیدار و گوید : ای که اینجا درختی کاشتی روح تو شا
در فلق بود که پرسید سوارآسمان مکثی کردرهگذر شاخه نوری که به لب داشتبه تاریکی شن ها بخشید و به انگشتنشان داد سپیداری و گفتنرسیده به درختکوچه باغی است که از خواب خداسبز تر استو در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی استمیروی تا ته آن کوچهکه از پشت بلوغ سر به در می آردپس به سمت گل تنهایی می پیچیدو قدم مانده به گلپای فواره جاوید اساطیر زمین می مانیو تو را ترسی شفاف فرا می گیرددر صمیمیت سیال فضا، خش‌خشی می‌شنوی:کودکی می بینیرفته از کاج بلندی بالاجو
امشب من و تو هردو، مستیم، ز می اما
تو مست می حسنی، من، مست می سودا
از صحبت من با تو، برخاست بسی فتنه
دیوانه چو بنشیند، با مست بود غوغا
آن جان که به غم دادم، از بوی تو شد حاصل
وان عمر که گم کردم، در کوی تو شد پیدا
ای دل! به ره دیده، کردی سفر از پیشم
رفتی و که می‌داند، حال سفر دریا؟
انداخت قوت دل را، بشکست به یکباره
چون نشکند آخر نی، افتاد از آن بالا؟
تا چند زنم حلقه؟ در خانه به غیر از تو
چون نیست کسی دیگر، برخیز و درم بگشا
از بوی تو من مستم، ساقی مدهم
در این سرای بی کسی کسی به در نمی زندبه دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زندیکی زشب گرفتگان چراغ بر نمی کندکسی به کوچه سار شب در سحر نمی زندنشسته ام در انتظار این غبار بی سواردریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زنددل خراب من دگر خراب تر نمی شودکه خنجر غمت از این خراب تر نمی زندگذر گهی است پر ستم که اندرو به غیر غمیکی صلای آشنا به رهگذر نمی زنددل خراب من دگر خراب تر نمی شودکه خنجر غمت ازین خراب تر نمی زندچه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات؟برو که هیچ کس ن
از رهگذر توقعی ندارم!!اسمش روشه دیگه...
.
در ره زندگی ناگهان او را میبینم...
حتی اگر چشم در چشم شویم...
حتی اگر لبخند بزنیم...
و حتی اگر چند صباحی روی همان نیمکت معروف که در نوشته هایم پرسه میزند بنشینیم...
میگذرد!!
بی صدا...
بی خبر...
روزی که در امواج اندیشه های بی پایان روی نیمکت تنهایی هایم شب میشود...
ناگهان پرتاب میشوم به آسمان... و باز میگردم... و او نیست!!!
Y.G.R
.
.
تالا شده سفر کنین به یه جایی که تالا نرفتین و ندونین که از هر شهری که الان هستین تا مقصد چقد
یک شب جمعه ی دگر باشد
رفتگان را به ما نظر باشد
هرکه باشی ، تو را سرانجامت
خاک گورت به زیر سر باشد
خواندن فاتحه و قرآنی
بهترین لطف یک نفر باشد
رزق خود را فرستد از قبلش
آنکه را حاصلی به بر باشد
رفتنی ، هرکه آمد اینجا چون ،
می رود هرکه رهگذر باشد.
گذرگاه
دنیا را ساده باید دید
عشق را رهگذر باید دانست
و خزان را باید نفرین جغدی شوم خواند
در آن شب بارانی
آتشی چنان بر پا شد
که باران را ربود
و مرا سوخت که سوخت. 
****
و کنون؛
خاکسترم را بر باد می دهند. 
مگذارید، مگذارید!
دل سوخته ام اما روشن تر است!
مثل آن دانه ی برف
مثل آن سراج زرد
مثل نوری در خزان
چه توانیم کرد؟ 
چه توانیم گفت؟ 
هیچ...هیچ...بیهوده.‌‌‌..بیهوده..‌.
****
دوباره آن حسِ دلگیر گل کرده است. 
دوباره چنگ بر حلقم می زند. 
دوباره آن حس..‌.
دوباره
همون قدر که لازم داری، مواظب نَفْسِ خودت باشی، مواظب آدمای دور و بَرِتْ هم باش .. حرفا، عمل، رفتار، عقیده، باور، عادت ها، افکارشون وو
گاهی، گمراهی آدما از یه حرف ساده، یه عادت معمول، آدمای دور و برشه.
 
راه نجات هم از درون خود آدم شروع میشه .. 
گاهی مدتی گمراهی رو به دوش می کشی، و با کلامی و جمله ای از یه رهگذر از زندگیت، به خودت میای ..
حالا نمی دونی دلت از عمری که با گمراهی گذروندی بسوزه یا از راه و مسیر نو خوشحال باشی ..
خدایا آرزومه بنده ای باشم
زن همسایه وقتی خر را در حال خوردن سبزیجات دید، تفنگ را برداشت و یک گلوله خرج خر نمود و خر را کشت.
صاحب خر وقتی صحنه را دید. عصبانی شد و زن صاحب مزرعه را کشت!
صاحب مزرعه وقتی با جسد خونین همسرش روبرو شد، صاحب خر را از پای درآورد!
به رهگذر گفتند چکار کردی؟!
گفت من فقط یک خر را رها کردم!
هرگاه میخواهید ویرانی به بار آورید، خران را آزاد کنید!
Add a commentمشاهده مطلب در کانال
این روزها که درد و رنج کرونا در جامعه بشری سایه افکنده و غم در رهگذر آدمیان جولان می دهد برخی از اشعار به انسان حالی دیگرگون می بخشد از آن جمله این رباعی از حکیم ابوالعلا حمزه ابن علی مجیری شاعر قرن پنجم است که در تاریخ بیهق او ذکر شده و چقدر زیباست و آرام بخشدائم به جهان مباش با ولوله ایوز محنت او مگوی با کس گله ایکو مرحله ای است ما در او قافله ایچه نیک و چه بد قافله را مرحله ایتاریخ بیهق تالیف ابوالحسن علی ابن زید بیهقی با مقدمه دکتر قاری کلیم
انگشتام در عطشِ لمسِ صفحات سفرنامه های منصور ضابطیان میسوزن و هیچ غلطی در این راستا نمیتونم بکنم.
خیلی دلم میخواد از تمرین های عکاسی و کلاس زبان و پیانو و نویسندگی و معاشرت با فامیل و مردم رهگذر بنویسم
از کتابا ، آهنگا ، گلدونا ...
اما در حال حاضر خیلی تک‌بعدی دارم زندگی میکنم و جز تست های مبتکران و نشر الگو چیزی ندارم تقدیم کنم ...
الان متوجه شدید کنکور‌ی‌ام یا بیشتر توضیح بدم؟
یکشنبه ساعت10شب:
می‌رسیم به ساحل.با آدم هایی روبرو می‌شویم که یا قدم می‌زنند یا در جمع های چند نفره نشسته اند و با هم حرف می‌زنند.می‌گردیم تا جایی خلوت را پیدا کنیم.کار بسیار سختیست!
بالاخره پیدا می‌کنیم.جایی که کسی ننشسته و فقط هر از چند گاهی،چند نفری رهگذر دارد.می‌نشینیم روی ماسه ها.خوراکی ها را می‌گذاریم روبرویمان.دریا نسبت به روز قبل آرامتر است.آسمان صاف است و  بدون ابر.باد نسبتا سردی هم می‌وزد.روشنایی این بخش از ساحل کم است ولی به ان
وقتایی که خیلی عصبی و ناراحتم  تمام ادم هایی که بهم حرفی زدن و جوابشون ندارم میان نظرم از بی ارزش ترین و رهگذر ها گرفته تا نزدیکانم از فلان دختر تو اتوبوس که اینو بهم گفت تا.... اونقدر این اتفاق تو ذهنم میاد و حرفا و بزخورد ها و واکنش هایی که میشد یا نمیشد نشون بدم تو ذهنم عملی میکنم و این درگیری تا یک ساعت یا حتی دوساعت ادامه داره و وقتی به خودم میام میبینم از عصبانیت تمام عضله های بدنم منقبض شده و انگار که واقعا جسمم اماده است که به اون شخص حمله
یه وقتی آدما رو سر راه زندگی اشتباه می گیری .. بعد یه مدت متوجه میشی .. بعد یه مدت که رهگذر بودنشون برات مشخص میشه ..
حرف از تعلق نیست ..
حرف اینه که اشتباهی که بگیری 
زیاد بها می دی .. 
اصل کاری رو از یاد می بری 
فکر می کنی اونی که اشتباه گرفتی، منشا اثری بوده 
و فکر می کنی اونه که خیر خواه بوده 
در حالی منشا اثر اوست .. یا هو ..
 
 
کیستی که منجز اونمی بینم و نمی یابم ؟!!دریای پشت کدام پنجره ای؟که این گونه شایدهایم را گرفته ایزندگی را دوباره جاری نموده
بازاریابی افقی، منصه ظهور خلاقیت هاست.
 
چراکه در این سیستم بازاریابی، بخشهای گوناگون، نه در طول و بلکه در عرض یکدیگر قرار میگیرند .
 
دراینحالت، برخلاف بازاریابی عمودی، تولید کننده، عمده فروش، خرده فروش، ارکان بازاریابی محسوب نمی‌شوند.
 
بلکه بحث بر سر دو شرکت مجزا ست که معمولا از هر لحاظ هم سطح بوده و زمینه فعالیت آنها در نگاه اول، نه تنها شباهتی ندارد، گاها کاملا متفاوت بوده و گویی در دو سیاره مختلف سیر میکنند.
 
همکاری این دو یا چند شرک
وضعیت همه ی ما های شبیه من این جوریه که اول یه پیج تو یه شبکه مجازی داریم و بعد تو عرصه های مختلف گسترشش میدیم که شاید اندکی بر دوستانمون (که نه من به همون آشنای با رفتار دوستانه قانعم ) اضافه بشه و بعد هر یک چهارم ساعت سر میزنیم که مبادا مشترک مورد نظر سر بزنه و ما خونه نباشیم .
به قول یه دوست یه عالم تن ها کنار هم جمعیم.
 
تنهایی من طعم گس خرمالو میده. همونی که هیچ وقت جرئت نکردم لب بزنم. 
 
حالا تو ای رهگذر به من بگو تنهایی تو چه طعمی میده؟؟؟
 
زیاد از دیگران گفتی ...

لحظه ای با تاملی برگرد به خودی که مدت ها فراموش شده است.

این خود را رها که کنی؛ کارهایی میکند غیرقابل جبران.

دریاب خودت را ... دریاب قبل از آنکه در میان هجوم وحشیانه ی افراد رهگذر گم شود.

به او بیاموز چگونه زندگی کند و فراموشش نکن چون او هرگز تو را رها نخواهد کرد.

زندگی با خودت را یاد بگیر قبل از آنکه بخوای با دیگران زندگی کنی!

شما دائما به یکدیگر نیازمندید.

پس فراموششان کن! دیگران را میگویم.

خودت را دریاب✌
روزی پسر بچه ای در خیابان سکه ای یک سنتی پیدا کرد . او از پیدا کردن این پول ، آن هم بدون هیچ زحمتی ، خیلی ذوق زده شد. این تجربه باعث شد که بقیه روزها هم با چشمهای باز ، سرش را به سمت پایین بگیرد(به دنبال پول بیشتر و گنج!)... 
او در مدت زندگیش ، 296 سکه یک سنتی ، 48 سکه پنج سنتی ، 19 سکه ده سنتی ، 18 سکه بیست و پنج سنتی و 12 اسکناس مچاله شده یک دلاری پیدا کرد! یعنی در مجموع سیزده دلار و هفتاد شش سنت . 
در برابر به دست آوردن این مقدار پول ، او زیبایی دل انگیز 25580 ط
وضعیت همه ی ما های شبیه من این جوریه که اول یه پیج تو یه شبکه مجازی داریم و بعد تو عرصه های مختلف گسترشش میدیم که شاید اندکی بر دوستانمون (که نه من به همون آشنای با رفتار دوستانه قانعم ) اضافه بشه و بعد هر یک چهارم ساعت سر میزنیم که مبادا مشترک مورد نظر سر بزنه و ما خونه نباشیم .
به قول یه دوست یه عالم تن ها کنار هم جمعیم.
 
تنهایی من طعم گس خرمالو میده. همونی که هیچ وقت جرئت نکردم لب بزنم. 
 
حالا تو ای رهگذر به من بگو تنهایی تو چه طعمی میده؟؟؟
 
وضعیت همه ی ما های شبیه من این جوریه که اول یه پیج تو یه شبکه مجازی داریم و بعد تو عرصه های مختلف گسترشش میدیم که شاید اندکی بر دوستانمون (که نه من به همون آشنای با رفتار دوستانه قانعم ) اضافه بشه و بعد هر یک چهارم ساعت سر میزنیم که مبادا مشترک مورد نظر سر بزنه و ما خونه نباشیم .
به قول یه دوست یه عالم تن ها کنار هم جمعیم.
 
تنهایی من طعم گس خرمالو میده. همونی که هیچ وقت جرئت نکردم لب بزنم. 
 
حالا تو ای رهگذر به من بگو تنهایی تو چه طعمی میده؟؟؟
 
جان همی کندم و زین حادثه جانی بردمجان ز کف رفت و عوض جان جهانی بردم کشتی باده به صد آتش و طوفان راندمبی‌نشان گشتم و گم تا که نشانی بردم قاصد مرگ به هر ثانیه دورم می‌گشتمرگ را کشتم و هر ثانیه آنی بردم خیر و شر هر دو ز صد گوشه ندایم می‌دادهر دو را سر زدم و شاه شهانی بردم منطق از منزلت خویش جدایم می‌بردعاقبت عشق شدم عیش عیانی بردم ساقی از قسمت پیمانه دو جامی دادمخان‌و‌مان سوختم و خانی و مانی بردم کُه بدم، کاه شدم، باد ببردم به فلکبی‌کران گش
✅ داستان تشرف ✅

#داستان_تشرف
#بشارت_نزدیکی_ظهور 

امام زمان (عج) وارد مرحله قیام شده است.
 
♦️ میرزا ابوالفضل قهوه چی به ظاهر پیرمردی عامی و ساده اما در واقع یکی از شیفتگان و شرف یافتگان آستان مقدس امام زمان روحی فداه بود آن جناب نسبت به مسجد جمکران علاقه فراوان نشان می داد و چه بسا تشرفات مکرر و توفیقات بی مثالش را از رهگذر انس با آن مسجد شریف به دست آورده بود .
از آن جناب نقل شده است که در یکی از تشرفاتم
ادامه مطلب
آمده ام اینجا در گوشه ای گم شده وُ خاک گرفته وُ کم رفت و آمد نشسته ام، با مدادِ کم رمغِ نیمه جانی، روزمرگی هایم را در تکه ورقی کاهی نوشته، به درُ دیوارِ این پس کوچه می چسبانم ک برای خودم و اندک افراد رهگذر تا همیشه بماند .
بعد از ده سال، بعد از امتحان دیوار های مختلف برای نوشتن روزمرگی ها، باز گذارم به وبلاگ نویسی افتاده است؛ باید جایی داشته باشم که دستم از نوشتن درد نگیردُ قلمم روان باشد، و تا مغزم دهان باز کرد، افاضاتش را به رشته ی تحریر در آ
آمده ام اینجا در گوشه ای گم شده وُ خاک گرفته وُ کم رفت و آمد نشسته ام، با مدادِ کم رمغِ نیمه جانی، روزمرگی هایم را در تکه ورقی کاهی نوشته، به درُ دیوارِ این پس کوچه می چسبانم ک برای خودم و اندک افراد رهگذر تا همیشه بماند .
بعد از ده سال، بعد از امتحان دیوار های مختلف برای نوشتن روزمرگی ها، باز گذارم به وبلاگ نویسی افتاده است؛ باید جایی داشته باشم که دستم از نوشتن درد نگیردُ قلمم روان باشد، و تا مغزم دهان باز کرد، افاضاتش را به رشته ی تحریر در آ
آمده ام اینجا در گوشه ای گم شده وُ خاک گرفته وُ کم رفت و آمد نشسته ام، با مدادِ کم رمغِ نیمه جانی، روزمرگی هایم را در تکه ورقی کاهی نوشته، به درُ دیوارِ این پس کوچه می چسبانم ک برای خودم و اندک افراد رهگذر تا همیشه بماند .
بعد از ده سال، بعد از امتحان دیوار های مختلف برای نوشتن روزمرگی ها، باز گذارم به وبلاگ نویسی افتاده است؛ باید جایی داشته باشم که دستم از نوشتن درد نگیردُ قلمم روان باشد، و تا مغزم دهان باز کرد، افاضاتش را به رشته ی تحریر در آ
نتونستم که دوباره ننویسم...تموم وجودم پر از غمه، به معنی واقعی کلمه دارم میترکم.
هی اسکرول کردن و خوندن خبرا، هی دیدن فیلما، هی اشک و آه کشیدن، هی لعنت فرستادن بهشون... و این چرخه باز تکرار میشه.
یه مامان ۳۴ ساله که سه تا بچه کوچیکم داره، که فقط رهگذر بود و داشت به یکی‌ که تیر خورده بود کمک میکرد، کشتنش! خیلی راحت...یه تیر روونه گردنش کردن. انگار نه انگار که جونش انداره سر سوزن ارزشی داشته باشه.
جوونی که تو دو قدمیش بهش شلیک میشه، سلاحیم نداره، می
صب قرار گذاشته بودیم ساعت 12 پارک لاله
شدیم 4نفر(2 تا پسر 2 تا دختر)
رفتیم تو پارک جرعت حقیقت بازی کردیم
از بالا رفتم از درخت و جیغ زدن وسط اون میدون اصلی پارک تاااا بوس کردن رهگذر ها و این حرکتا
خعلی هم چسبید
بعدش رفتیم ناهار کجا؟
بعله درست حدس زدید پیروزی :|
ناهار رو خوردیم چون بخاطر تولد من جمع شدیم خواستم برم حساب کنم که دیدم بعله ناهار رو مهمون یکی از بچه هاییم که مرحله دو قبول شده و پسره هزینه رو تقبل کرد D:
همونجا دو تا دیگه از دخترا هم اومدنو
به همت مریم محمدحسینی
مسئول کتابخانه و خانم صبوری مربی مهد و پیش دبستانی بیت الزهرا قصه گویی و نقاشی
در این کتابخانه برگزار گردید. با توجه به آغاز نهمین جشنواره کتابخوانی رضوی در
این برنامه ابتدا کتاب اما رضا (ع) اثر زهرا عبدی و سپس کتاب با کبوترهای گنبد و
کبوترها و آهوها نوشته سید احمد میرزاده که اشعاری در وصف اما رضا (ع) می باشد
خوانده شد و سپس کودکان برداشت های خود را از این کتاب ها به تصویر کشیدند.
اگر این دنیا غریبه پرور است ،تو آشنا بمان ...تو پاے خوبی هایت بمان ...مردم حرف می زنند ،حرف باد می شود ،می وزد در هوا و تو را دور تر می کند از تمام کسانی که باور ،برایشان یک چهار حرفی نا آشناست ...اگر کسی معناے عاشقانه هایت را نفهمید ، بر روے عشق خط نکش !عاشقانه هایت را محکم در آغوش بگیر و بگذار براے داشتنش آغوشت را بفهمند ...دنیا خوب ، بد ، زشت ، زیبا فراوان داردتو خوب باش ...تو زیبا بمان و بگذار با دیدنت ، هر رهگذر نا امیدے لبخند بزند ...رو به آسمان نگا
متن اهنگ رضا بهرام به نام لطف
ببین عاشق شدم ای رهگذر مرا هرجا که شد با خود ببر باور کنتا تو از راه رسی شاعران شعر سرایند قوم مردان مبارز به این شهر بیایندتا تو از راه رسی پنجره ها باز بمانند مرد و زن بر سر هر کوچه آواز بخوانندخالی از لطف نباشد گذری کنی از این کوچه بن بستخالی از لطف نباشد بر دل غم زده ما بکشی دستمن توقع ندارم همنشینم شوی ای حضرت دریاخالی از لطف نباشد بزنی موج بر این ساحل تنهازیبای من تنها تویی صبر و قرار من همه دار و ندار مننخوا
امید، بزرگترین اشتباه این بشر
و مرگ، راه و چاره، سیم و رز
زمان، نمک به زخم و دشنه در پشت من
دشمنان، دست در دست هم 
کنار هم، پا به پا، چکمه روی پشت ما
خدا نگاه میکند
صدای ما به او نمیرسد
صدای پشت صحنه ایم
نویز بی خطر
صدای پس زمنیه ایم
صدای باران، بوق ماشین
صدای پای رهگذر 
صدای آب چشمه ایم
خدا نگاه میکند
دشمنان به صف 
تشنه بر خون ما 
قطره قطره میچشند
و ما برای زندگی، 
تلاش میکنیم، دست و پنجه نرم میکنیم و مرگ خود، مرگ رویای خود، مرگ یک عشق یکتا، مر
یکی مهمان ناخوانده ز هر درگاه رانده سخت وامانده رسیده نیمه شب از راه ‚ تن خسته ‚ غبار آلود نهاده سر بروی سینه رنگین کوسن هایی که من در سالهای پیش همه شب تا سحر می دوختم با تارهای نرم ابریشم هزاران نقش رویایی بر آنها در خیال خویش و چون خاموش می افتاد بر هم پلکهای داغ و سنگینم گیاهی سبز میرویید در مرداب رویاهای شیرینم ز دشت آسمان گویی غبار نور بر می خاست گل خورشید می آویخت بر گیسوی مشکینم نسیم گرم دستی حلقه ای را نرم می لغزاند در انگشت سیمینم لب
خاتونم. . . . گناه از دل سادهِ عاشق تو نیست، علت این بی اعتمادی ها. . . مقصر کسی ست که اولین بار تخمِ هرزه گیاه تن خواهی رادر جاده رسیدن به خانه عشق کاشت واین و آن رهگذر بیدل برای فرار ازتنهایی دانست و ندانسته باشبنم های دروغ و نقاب باور پذیری صداقت را سخت کرده اند مقصر ذهن های لچن زده آدم است که از دیر باز گناه سیب را به گردن حوا نهاد
 
اگر این دنیا غریبه پرور است تو آشنا بمان !تو پای خوبی هایت بمان .مردم حرف می زنند ، حرف باد می شود .می وزد در هوا و تو را دورتر می کند از تمام کسانی که " باور " برای شان یک چهار حرفی نا آشناست .اگر کسی معنای عاشقانه هایت را نفهیمد ، بر روی عشق خط نکش .عاشقانه هایت را محکم در آغوش بگیر و بگذار برای داشتنش آغوشت را بفهمند .دنیا ، خوب ، بد ، زشت ، زیبا فراوان دارد .تو خوب باش .تو زیبا بمان و بگذار با دیدنت هر رهگذر نا امیدی لبخند بزند ، رو به آسمان نگاه ک
می خواهم بدانی، ای رهگذر مهربانِ اتفاقی، قلبِ مرده ام را حتا چند به نسیمی کوتاه، حتا به نرمی بالهای پروانه، برای یک لحظه ای، کوتاه ثانیه ای، چشم برهم زدنی دوباره وادار به تپیدن کردی. انگار ک دوباره شانزده سالم شده باشد، جوان، زنده. به دنبال فهمیدن رازِ گل سرخ با لبانی ارزان، برای به لبخند باز کردن. می خواهم بدانی ای به یاد آورنده خاطرات زیبا. از یاد برده بودم طعم تپش قلبم را، هیجان را، خیال پردازی، حتا آرزو کردن را. برای ثانیه ای، حتا لحظه ای
خون از مژه بارید زمین سرخ نگین شد
در هر قدمش مرغ سحر خوان حزین شد

ابر گریه   سما و مه و عالم   همه ماتم 
َشمشیر جفا فرق سرش نقش زمین شد

تا بود بر هر خانه امید و نظری  بود
چون رفت دگر شورو نوا زمزمه می شد

ای نام تو والا چو چراغ   دل    امید
با هجرت تو خون و جگر بی پدری شد

در کوفه و محراب دگر جای تو خالی 
آن رهگذر شب در آن کوچه تهی شد

با رفتن تو اشک به هر دیده سرازیر
آن کودک مسکین دگر  چون یتیم شد

ای شیر دلان ، مظهر پاکی  و کرامت
با رفتن تو مسجد کوفه
  شاید همه مخالف باشند و با خود بگویند : «  در این جاده ! در این فضای رویایی ؟! فقط و فقط بیست تا ؟ »  آری ! بیست تا . وقتی فضا اینگونه دوست داشتنی و زیباست از آن لدت ببریم . سریع نرانیم . بگذاریم ذره ذره ی تن و جان مان این زیبایی را درک کند، لمس کند . ببینیم و مشاهده کنیم . فقط و فقط رهگذر نباشیم !
+ عکس از آبلوموف 
هر شب از آن کوچه گذر میکنم
بر در و دیوار نظر میکنم
خون شده دل زحسرتِ(زَسرَتِ) دیدار تو
نیست دگر ذره ای زآ ثار تو
من شدم آواره ی این کوی تنگ
نیست دگر ترس ز ناموس و ننگ
خاطره ها داغ زند بر دلم
از شب و از روز دگر غافلم
رفته ای و جای تو خالی شده
عاشق بیچاره چه حالی شده
کار من اینست ز شب تا سحر
چشم کنم همره هر رهگذر
دیده بدوزم که بیابم ترا
هیچکسی نیست که پرسد چرا
کاش که این کوچه شود گور من
چونکه هوایش شده داروی من
تا که"رسا" هست و نفس میکشد
چنگ به دیوار قفس
شبی را
سکوتی را
ریزش یک قطره اشکی را
برایت آرزو دارم…!
که شاید یاد من باشی
 
......
 
مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست
تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست
واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس
طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست
 
.....
 
صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم
تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنم
دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود
مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم
 
....
 
جز نقش تو در نظر نیامد ما را
جز کوی تو رهگذر نیامد ما را
خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت
ح
کتاب نغمه دل کتابی است از گلچین اشعار مرحوم حاج سید حسین میری شاعر کلاته خیجی است که در زمستان سال 1397 منتشر شد اشعار بسیار زیبای آئینی که در انتشارات آوای چلچله شاهرود به چاپ رسید. کتابی در موضوعاتی همچون: هجرت کامل پیامبر از مکه به مدینه، قیام و نهضت امام خمینی، مهدویت، پند و اندرز و ...
نمونه شعر:
میگذشتم روزی از صحرا و دشتی، رهگذر 
دیدمش ابلیس را زار و حقیر و دربدر 
گفتمش: ای ناقلا اندر کجا بودی بگو
گفت: بگذر از برم گردن کلفت خیره سر
گفتمش: من
روزی "اندوه" به روستای ما آمد ، "گفتیم رهگذر است !اما ماند! گفتیم مسافر است و خستگی در می کند و می رود ، باز هم ماند و نشست و شروع کرد به بلعیدن ذخیره امیدمان" گفتیم : مهمان بدی است ! دو سه روز دیگر می رود ...و باز هم ماند و ماند و ماند و تبدیل شد به یکی از اعضای ده مان،  اکنون اندوه کدخدا شده و  تمام کوچه ها بوی "آه" می دهد . تمام امیدها را بلعید و به جایش "حسرت" در دل ها انبار کرد .پیران ده هنوز به یاد دارند : " روزی که اندوه آمد ، "جهل"  نگهبان دروازه
ماشین گشت جلوی ما بود. وسط خیابان ایستاده بود و راه نمی رفت. دلیلش هم مشخص نبود. حتما دختر نیمه عریانی را یافته بود اما ... اما در کمال ناباوری دیدم که مرد درازی ترازوی کوچکی در دست، در ماشین نشست رفت! رفت و پیرزن گوژپشت بدون آن که کلامی بگوید غصب ترازویش را پذیرفت! هیچ کس هم هیچ نگفت! هیچ کس هم هیچ نکرد! هیچ کس هم غیرت به خرج نداد! حتی تاج سر. حتی میچکا. حتی هیچ کس. تاج سر راست می گوید. براستی سگ شاه شرف داشت بر این مومن نماهای یزید صفت. این ها که انگش
از تردید سرشار پرسیدم: جناب استاد! به نظرشما روی فرهنگ مقاومت کارکنم یا قهرمان؟ کدام حیاتی تر است؟مسئله جامعه مان کدام است؟
پرسیدند: کدام موضوع را بیشتر دوست دارید؟
پاسخ دادم: قهرمان در سینما!
فرمودند: حیاتی ترین کار دنیا الان این است که شما روی موضوع قهرمان در سینما کار کنید!

+ استاد راهنمای مودب ومتخلق ِ پایان نامه ام این روزها داور برنامه عصر جدید است. برای تسویه حساب با دانشگاه  نزدش بودم؛ گله‌مند بود از شیوه نقد کردن دوستان آشنا و غیرآش
میتوانید آهنگ جدید رضا بهرام را از سایت هیت ملودی دانلود کنید.
متن آهنگ لطف رضا بهرام هم در دسترس شما عزیزان است .
 
ببین عاشق شدم ای رهگذر مرا هرجا که شد با خود ببر باور کن ♪تا تو از راه رسی شاعران شعر سرایند ♪قوم مردان مبارز به این شهر بیایند ♪تا تو از راه رسی پنجره ها باز بمانند ♪مرد و زن بر سر هر کوچه آواز بخوانند ♪خالی از لطف نباشد گذری کنی از این کوچه بن بست ♪خالی از لطف نباشد بر دل غم زده ما بکشی دست ♪من توقع ندارم همنشینم شوی ای حضرت در
چند روز پیش یک کتابی به اسم دعبل و زلفا را میخواندم.دعبل خزاعی که شاعر اهل بیت بود و در عصر امام موسی بن جعفر علیه السلام 
و امام رضا علیه السلام زندگی میکرد.یک روز با فردی به نام فضل از کوچه ای میگذشتند که فضل رو به دعبل کرد و گفت:
خانه بشر بن حارث است.از اشراف زادگان که اندیشه ای جز خوشگذرانی و قمار نداشت.یک روز که با موسی بن جعفر رهگذر کوچه بودیم.امام از کنیز حارث پرسید صاحب این خانه عبد است یا آزاد؟ کنیز گفت: معلوم است که آزاد.
امام گفت اگر عبد
امشب زنگوله ها به صدا آمدند یا شاید هم ناقوسها یا مناره ها ،، صداها یکی شدند و من هم بودم...
امشب روباه های دور دور چهچه زدند و پرنده ها زوزه های رندانه کشیدند و من هم خواندم..
امشب صدای خواسته های زیادی را شنیدم،، 
هرکس چیزی میخواستو خواسته ی من هم بودو همه مان یک خواسته شدیم ... 
امشب رفتیم تا دورها،، دست در دست هستی.. هستی رفت، من در ادامه اش بودمو و قلبم در دستانم بود... 
امشب که دنیا یکی شدو همه چیز دست در دست هم دادو طنازانه رقصیدیمو پای کوبید
یَا مُنْشِئَ السَّحَابِ الثِّقَالِ
نام کتاب: شناخت خدا: متافیزیک الهی ابن عربی و عبدالرزاق کاشانی
Knowing God: Ibn Arabi and Abd Al-razzaq Al-qashani s Metaphysics of the Divine (Islamic Philosophy, Theology and Science)
نویسنده: Ismail Lala
انتشارات:Brill Academic Pub
سال چاپ: 2019
موضوع: اسماعیل لالا دانش آموخته دانشگاه آکسفورد پژوهش  خود را بر مبنای متافیزیک ابن عربی و مرید وی یعنی عبدالرزاق نهاده است. هدف وی شناخت ماهیت خدا از این رهگذر است.
ماشین گشت جلوی ما بود. وسط خیابان ایستاده بود و راه نمی رفت. دلیلش هم مشخص نبود. حتما دختر نیمه عریانی را یافته بود اما ... اما در کمال ناباوری دیدم که مرد درازی ترازوی کوچکی در دست، در ماشین نشست رفت! رفت و پیرزن گوژپشت بدون آن که کلامی بگوید غصب ترازویش را پذیرفت! هیچ کس هم هیچ نگفت! هیچ کس هم هیچ نکرد! هیچ کس هم غیرت به خرج نداد! حتی تاج سر. حتی میچکا. حتی هیچ کس. تاج سر راست می گوید. براستی سگ شاه شرف داشت بر این مومن نماهای یزید صفت. این ها که انگش
۱. گناه پیش و پس از آن که گناه باشد، تصور گناه است. 
یعنی تصور کشتن از خود کشتن قبیح‌تر است. 
۲. آیا تفنگی که گلوله از آن خارج می‌شود معصوم نیست؟ 
۳. گناه یکجور بیگانگی یا تعارض است با طبیعت خودمان. 
۴. احساس گناه، ذاتی و اجتناب‌ناپذیر است. این که در کهن الگوها انسان با گناه آغاز می‌شود و هبوط می‌کند، این که از روزگار دور قربانی می‌کرده‌اند، و این که مسیح بار گناهان انسان را بر دوش می‌کشد موید همین نکته است. 
۵. گناه نخستین، نه خوردن گندم یا
طلبه جوان گاهی کوچه را پاتوق نمازگزاران کوچک می‌ کند و نماز جماعت با حضور مادران و کودکان شان تماشایی می‌ شود. بعد از نماز جماعت، میهمانی رنگ و بوی دیگری می‌ گیرد. مسلم با صبر و طمأنینه هم بازی پنجاه شصت بچه قد و نیم قد می‌ شود، به کوچک ‌ترها کولی می‌ دهد با بزرگ ‌ترها هفت سنگ بازی می‌ کند، بعد از ساعت بازی نوبت قصه خوانی است. صدای گرم و صمیمی ‌اش در کوچه پس کوچه ‌های محله می ‌پیچد و گاهی رهگذر پیر و جوان محله ‌های اطراف میخ کوب این بزم خیا
مارتین سلیگمن: اگر به‌جای اینکه به آدم‌ها سرکوفت بزنیم تا کمبودهایشان را اصلاح کنند، تشویقشان کنیم که نقاط قوت شخصیتشان را پرورش دهند، آنگاه چه خواهد شد؟
• تغییرات اساسی در حوزۀ روان‌شناسی و ایجاد علمی که بهترین کیفیات انسان را بررسی کرده و پرورش می‌دهد؛ علم نقاط قوت، علم فضایل اخلاقی، علم شادی. «روان‌شناسی مثبت‌گرا» نوید نوعی دگرگونی شخصی از طریق قدرت رهایی‌بخش مناسک عبادی را می‌داد، چیزهایی مثلِ شکر نعمت، قدردانی، بخشندگی و مدیت
آخرین انتقال از وبلاگ پسرچوپان در بلاگفا به وبلاگ پسرچوپان در بیان




درخت گردو از پست لینکدین مهر 97

درخت مثمر در شهر را دوست دارم. موقعی که مرحوم همسرم عضو شورای شهر بود
طرحی به او دادم اما متخصص ها قبول نکردند. خودم جلوی خانه ام درخت گردو
کاشتم. یکی گفت ریشه اش پی ساختمان را خراب می کند. یکی گفت ریشه در راه
فاضلاب نفوذ و مسدود می کند. دیگری گفت دزد از شاخه اش به پشت بام می رود.
وهمه گفتند بچه ها برای انداختن گردو سنگ پرت می کنند و شیشه پن
 
غرور صفت خوبی نیست. کجا؟ در برابر خدا و در برابر بندگان خوب خدا.اما گاهی باید مغرور بود به خصوص آنجا که هویت ملی مذهبی شما در گرو افتخاری است که از رهگذر رشادت و مردانگی به دست آمده باشد.در قاب دوربین با تمام آنچه از مفهوم غرور در ذهن دارید ایستادم.این جا مزار سه سرباز دلیر خطه شیران است. این قبر، جایگاه رفیع سرجوخه ملک محمدی است که همراه با دو سرباز وفادار، دو روز ارتش متجاوز شوروی را در نقطه صفر مرزی رود ارس معطل کردند.ژنرال فرمانده مهاجمین
نام کتاب : داستان های انقلاب ( جاسوس )نویسنده : محمد رضا سرشار ( رهگذر )انتشارات : سوره مهر توضیحات :در این کتاب چهار داستان وجود دارد و همه ی آن ها مربوط به سال های قبل از انقلاب و شجاعت و زرنگ بازی های بچه ها و مخالفتشان را با حکومت پهلوی توضیح می دهد که حتی حاضر بودند ، جانشان را بگیریند ولی از کارهای انقلابی دست بر ندارند ناگفته نماند که این داستان ها واقعی هستند و نویسنده بخشی از خاطرات چهار نفر که عبارتند از ( علی غفار ، مجید درخشانی ، محمد ح
مرد چینی که فرزند یک ساله‌اش را از طبقه پنجم پایین انداخته بود به‌ اتهام قتل بازداشت شد.
به‌گزارش میرر، متهم «جانگ ژآنگ» 29 ساله فرزندش را از پنجره خانه به پایین پرت کرد و باعث مرگ او شد.
پلیس چین

مادر این مرد به پلیس گفت:«نوه‌ام خیلی گریه می‌کرد ناگهان پدرش او را از آغوش من گرفت و به سمت پنجره رفت در یک لحظه مقابل چشمان وحشت زده من پسر کوچولو را به بیرون پرت کرد. من آنقدر شوکه شده بودم که نتوانستم واکنشی نشان دهم و مانع او شوم.»


چند رهگذر
به همت مریم محمدحسینی مسئول کتابخانه محمد رهگذر رضی آباد بالا شهرستان شهریار جمع خوانی با حضور اعضا فعال کتابخانه برگزار گردید. در این نشست به مناسبت ایام محرم کتاب 10 قصه عاشورایی برای بچه ها نوشته فریبا کلهر توسط اعضا فعال کتابخانه جمع خوانی شد و در ادامه اعضا فعال از نمایشگاه کتاب کتابخانه که به مناسبت ماه محرم دایر شده است بازدید کردند.
بسم الله
هنگامی که مأمون بعد از شهادت امام رضا علیه السلام در سال 204 به بغداد بازگشت، از ناحیه حضرتش اطمینان خاطر پیدا کرده بود، ولی این را می دانست که شیعیان پس از امام رضا علیه السلام فرزند او را به امامت خواهند پذیرفت و در این صورت خطر همچنان بر جای خود خواهد ماند. او سیاست کنترل امام کاظم علیه السلام توسط پدرش را- که او را به بغداد آورده و زندانی کرده بود- به یادداشت و با الهام از این سیاست، همین رفتار را با امام رضا علیه السلام در پیش گرفت،
#حدیث_مهدوی 
امام حسن عسگری(ع)
«قد وضع بنو امیة و بنو العباس سیوفهم لعلتین: احدهما انهم کانوا یعلمون لیس لهم فی الخلافة حق، فیخافون من ادعائنا ایاها و تستقر فی مرکزها، و ثانیهما انهم قد وقفوا من الأخبار المتواترة علی ان زوال ملک الجبابرة و الظلمة علی ید القائم منا، و کانوا لا یشکون انهم من الجبارة و الظلمة، فسعوا فی قتل اهل بیت رسول الله و ابادة نسله طمعا منهم فی الوصول الی منع تولد القائم او قتله، فابی الله ان یکشف امره لواحد منهم الا ان یتم
من گلی بودم در رگ هر برگ لرزانم خزیده عطر بس افسون در شبی تاریک روییدم تشنه لب بر ساحل کارون برتنم تنها شراب شبنم خورشید می لغزید یا لب سوزنده مردی که با چشمان خاموشش سرزنش می کرد دستی را که از هر شاخه سر سبز غنچه نشکفته ای می چید پیکرم فریاد زیبایی در سکوتم نغمه خوان لبهای تنهایی دیدگانم خیره در رویای شمو سرزمینی دور و رویایی که نسیم رهگذر در گوش من میگفت آفتابش رنگ شادی دیگری دارد عاقبت من بی خبر از ساحل کارون رخت بر چیدم در ره خود بس گل پژمر
پروین کجاست که به شعر بکشه جدال مار و زنبور رو ؟!هر کدوم از شدت نیش خودشون میگفتن و برا هم کری خونی راه انداخته بودن !زنبور میگفت اونی که از تو جدیه قیافته نه زهرتمار میگفت تو اما زهرت عین قیافه ت کلا شوخیه و مزاح!قرار شد برای پایان یافتن بحث، امتحان عملی بذارن...رهگذری اون اطراف خوابیده بود مار نیشی زد و سریع لابلای بوته ها قایم شدمرد از شدت نیش از خواب پرید و زنبور رو وزوزکنان در کنار خودش دیدبا یه غرولند و فحش وناسزایی که به زنبور داد و اونو چ
اگر می‌شد برای تو می‌نوشتم که: «حال همه‌ی ما خوب است. ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور که به آن شادمانی بی سبب می‌گویند.» یا نه، می‌نوشتم: « امروز برای من، روز خوبی نیست. روزِ بدِ تنهایی‌ست. این‌جا را غباری گرفته است. پنجره‌ها نمی‌خندند و آب نمی‌جوشد..»
اما، راستش را اگر بخواهی بدانی، نه' تنها ملالِ ما، گم‌گشتگی خیالی دور است و نه کرانه‌ی دیدمان پوشیده از غبار. بیشتر، انگاری که روزگارِ رنگ و صدا است. سمفونی نامنظم ِ ضربآهنگ‌هایی
کتاب شما نخواهید خواست: یک روایت عجیب که حقیقی بودنش، خواندنی ترش کرده است
 
کتاب شما نخواهید خواستویراستار: مریم مقانی، رضا رهگذرمترجم: شکوه‌السادات حسینیانتشارات: پرستا(وابسته به موسسه فرهنگی هنری پرستای حق)
معرفی:
به نظر شما می توان در شرایطی که در چند متری دشمن هستی، و هواپیماها مرتب روی سرت چرخ می زنند و با استفاده از عینک های مخصوص شب همه جا را رصد می کنند و… و مدام تو را دنبال می کنند و آخرسر بمبی در چن سانتی ات منفجر می شود و تو زنده ب
معرفی کتاب به مناسبت کودتای آمریکایی و ننگین 28 مرداد
کتاب : شاهنشاه در کوچه دلگشا
نویسنده : محمدعلی علومی
کتاب شاهنشاه در کوچه دلگشا درباره وقایع تاریخ معاصر ایران مانند کودتای 28 مرداد و عملیات آژاکس است. به شاه خبر می‌دهند که انگلستان قصد کودتا دارد و می‌خواهد سلسله جدیدی را حاکم کند. شاه به سبک شاه عباس با لباس مبدل به کرمان می‌رود، چون آن‌جا یکی از مراکز قدیمی نفوذ استعمار بریتانیا و مقر پلیس جنوب بوده است و به این ترتیب یک دیکتاتور با
کتاب در آمدی بر ساختار گرایی

نویسنده :رابرت اسکولز
مترجم : فرزانه طاهری
چکیده (معرفی کتاب ):
ساختارگرایی یکی از مهم ترین و تأثیرگذارترین جنبش های فکریِ سده ی بیستم بود که در حوزه های گوناگون معارف بشری را دستخوش تحولات فراوانی ساخت. این کتاب به بررسی ارتباط ساختارگرایی و ادبیات و نقد ادبی می پردازد. در این راستا، نویسنده می کوشد از رهگذر بررسی آراءِ سوسور، یاکوبسن، فرمالیست های روسی، پراپ، لوی استروس، ریفاتر، بارت، تودوروف، ژنت و بسیاری دی
گاهی باید میان کوچه پس کوچه های ذهن، اتوبان های مغز، خیابان های فکر تابلوی پارک ممنوع کاشت، گاهی نباید چیزهایی بماند. فریاد های سراسر تحقیر که آدم ها در صورتت تف کردند، اشتباه ها،ترس های احمقانه، گوشزد هایی که پوست نازک لبت هایت، ناخن هایت را ویران کرده اند. باید در شهر ذهن مسافر باشند، چند روزی که استراحت کردند و گشت زدند بروند، نمانند تا شب ها بی خواب شوی. این اخبار کثیف، که بختک امیدت می شوند و تاریکی را به جانت می اندازند، حرف های چرند ک
 شبها می روند و درین رهگذر ،عمر آدمیست که رو به پایان می رود.
روزها   ماهها   سالها می آیند و عمر ما می رود.
و این دو روز که هرچه در صفحات مجازی و کاغذی دیدم سخن از قتل و جنایت و .. بود
۱.
اسم آقای نجفی را حدودا ۶ سال پیش شنیدم که وزیر آموزش پرورش معرفی شد
یادم هست که چند تا از مدیران مدرسه ها سخت از او تعریف میکردند و ایام وزارت او در دولتهای قبل در خاطرشان ماندگار شده بود
تا بعد که رییس میراث فرهنگی شد و آن حرف معروف در تلویزیون را زد که خیلیها ا
مرتضی یک معلول ویلچری بود.مادر زاد پاهایش کم توان بود و قدرت راه رفتن نداشت.سی سالش بود.هر روز صبح ساعت هفت،برادرش میاوردش کنار خیابان و میگذاشتش روبروی سبزی فروشی عمو رحمان.او را به عمو رحمان می سپارد و میرفت سرکارش.مرتضی کمتر داخل سبزی فروشی میشد.بیرون مینشست و به رهگذران سلام می کرد و صبح بخیر میگفت.برایش فرق نمی کرد که رهگذر چه کسی باشد،پیر باشد یا جوان،زن یا مرد.به بچه ها سلام کردن را هم خیلی دوست داشت.لحنش را صمیمانه تر و صدایش را نازک م
 
سلامٌ عَلی آلِ یس
 
**أللَّهُمَ عَجِّل لِوَلیکَ أَلفَرَج**
 
**********
 
زمان باورش رو آسان میکنه
 
با خواب و خیال مردم قدیم شروع میکنم: چی میشد بشه از فاصله دور باهم صحبت کنیم؟ ای کاش میشد حتی تصویر هم رو ببنیم!
اصلا چی میشد تو یه زمان کوتاه از یه کشور بری یه کشور دیگه؟
چقدر خوب میشد لباس های کثیف، خودشون تمیز میشدن و نیازی به چنگ زدن نباشه!
چقدر خوب میشد و و و ...
زمان این رویاها رو تعبیر کرد و امروز خیالات مردم اون زمان واقعی شده.
پس با این مقایسه ب
خانه ی دوست کجاست ؟
در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت
نرسیده به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا سبز تر است
و در آن عشق به اندازه ی پرهای صداقت آبی است
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ ، سر به در می آرد
پس به سمت گل تنهایی می پیچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره ی جاوید اساطیر  زمین می مانی
و ترا ترسی شفاف فرا می گیرد
در صمیمیت سیال فضا،خش خشی می شنوی
کودک
خانه ی دوست کجاست ؟
در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت
نرسیده به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا سبز تر است
و در آن عشق به اندازه ی پرهای صداقت آبی است
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ ، سر به در می آرد
پس به سمت گل تنهایی می پیچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره ی جاوید اساطیر  زمین می مانی
و ترا ترسی شفاف فرا می گیرد
در صمیمیت سیال فضا،خش خشی می شنوی
کودک
علل افت تحصیلی دانش آموزان
97 صفحه فایل ورد قابل ویرایش   قسمتی از متن   بیان مسئله:   اندیشه‌ی بشر همواره نعمتی گران قدر بوده است. این وجه افتراق با سایر موجودات سبب شده است، تا انسان در رهگذر تاریخ و در طول زمان به تکامل رهنمون شود. آدمی، از آغاز پا نهادن به این کره ی خاکی با مشاهده ی پدیده‌ها، مفاهیم و تصورات اولیه ای در ذهن خویش یافت، سپس در پی مفاهیم اسباب و علل پیدایش پدیده ها و رویدادها و تحولات، به تفکر و تجربه روی آورد و در هر مرحله گا
مردان خدا پرده پندار دریدندیعنی همه جا غیر خدا یار ندیدندهر دست که دادند از آن دست گرفتندهر نکته که گفتند همان نکته شنیدندیک طایفه را بهر مکافات سرشتندیک سلسله را بهر ملاقات گزیدندیک فرقه به عشرت در کاشانه گشادندیک زمره به حسرت سر انگشت گزیدندجمعی به در پیر خرابات خرابندقومی به بر شیخ مناجات مریدندیک جمع نکوشیده رسیدند به مقصدیک قوم دویدند و به مقصد نرسیدندفریاد که در رهگذر آدم خاکیبس دانه فشاندند و بسی دام تنیدندهمت طلب از باطن پیران سح
طالبگری از مطالعه گر نشعات می گیرد.
شاید این روزها دستان با لمس کردن کتاب و قلم مانوس نباشند .دیروز صدای دلخراش انگشت سبابه دل هر رهگذر را به درد آورده بود.فریادها و ضجه های انگشت سبابه بسیار دلخراش بود . نزدیکش رفتم و گرم صحبت شدیم ،انگار درد را فراموش کرد ،آرام قلمی را نزدیکش بردم و به آرامی چند سطر به رشته تحریر در آورد .کتاب دایره المعارف را نشانش دادم اشک ذوق از دیدگانش سرازیر شد و آرام ،آرام صفحه ها را ورق می زد . عطر خاص برگه های کتاب هوش
چالش انتخاب دعاهای مورد علاقه؛ پیشنهاد  آقای گوارای  عزیز!
 
هر انسانی که خداباور است؛ یعنی وجود خداوند آفریننده و مدبر امور جهان را باور دارد، قطعا به دنبال راهی برای ارتباط با پروردگار می گردد.
 
در این رهگذر بهترین مناجات ها و دعاها از زبان انسان های برگزیده (پیامبران و امامان علیهم السلام) و بزرگان و صالحانی که معرفت حق را درک کرده اند، صادر می شود.
 
این دعاها چه در لفظ و چه در معنا و مفهوم، بهترین ها هستند و آنچه را در ذهن و در دل داریم
دوستی، برای اولین‌مرتبه، لفظ "جونورای آکادمیک" را به‌کار برد. از این لفظ برای اشاره به جمعیت خاصی از آکادمیک‌ها استفاده کرد، قبل از ورود به مبحث، سه مقدمه مطرح می‌کنم، که فرض bias داشتن نوشتار را رد کند؛ اول آن‌که آن دوست، خود آکادمیک بود؛ دو آن‌که من هم آکادمیکم؛ سه آن‌که رویکرد پوزیتیوستی-پراگماتیستی حاکم بر روح علم را حداقل در بعد علمی پذیرفته‌ام و با آن بیگانه نیستم.
جانور آکادمیک، کشیش علمی‌ست، کسی که فرم دین را گرفته، شرع و حکم و ف
مطالبگری از مطالعه گر نشعات می گیرد.شاید این روزها دستان با لمس کردن کتاب و قلم مانوس نباشند .دیروز صدای دلخراش انگشت سبابه دل هر رهگذر را به درد آورده بود.فریادها و ضجه های انگشت سبابه بسیار دلخراش بود . نزدیکش رفتم و گرم صحبت شدیم ،انگار درد را فراموش کرد ،آرام قلمی را نزدیکش بردم و به آرامی چند سطر به رشته تحریر در آورد .کتاب دایره المعارف را نشانش دادم اشک ذوق از دیدگانش سرازیر شد و آرام ،آرام صفحه ها را ورق می زد . عطر خاص برگه های کتاب هوش
طراحی لوگو کاری فراتر از گذاشتن هویت بصری یک برند در یک قاب است. لوگو اغلب در نگاه اول تاثیر بسزایی در درک و احساس مشتری از شرکت و همچنین تصمیم‌گیری او برای خریداری محصول آن شرکت دارد. در دنیای امروز که با لوگوهای مختلف رنگ‌آمیزی شده حتی کودکانی که توانایی بستن بند کفش خود را ندارند تنها بادیدن لوگوی هر شرکت قادر هستند تشخیص دهند هر شرکتی چه محصولی تولید می‌کند.
نمادها در طراحی لوگو :
امروزه بیش از هر زمانی از علائم در جایگزینی و پر محتوا کر
به گزارش واحد سنجش و راه حل‎های رفتاری در بازار (آبسیم) بورس نیوز، شرکت «کارت اعتباری ایران کیش» در حال حاضر سهم 15 درصدی از بازار خدمات پرداخت الکترونیک دارد؛ اما این میزان را برای خود کافی نمی‎داند و از این رهگذر به دنبال منابع درآمدی بیشتر است. از همین رو، روز آینده مجمع فوق‎العاده برگزار می‎کند تا در خصوص افزایش سرمایه 600 میلیارد ریالی (30 درصد) از محل مطالبات حال شده سهامداران و آورده نقدی تصمیم‌گیری کند.
ادامه مطلب
نوزدهم فروردین هم سالگرد شهادت شهید سیدمحمدباقر صدر است و هم سالمرگ
صادق هدایت.
شهید صدر را یکی از کم نظیرترین اندیشمندان جهان اسلام و یک نابغه
علمی لقب داده اند. این روحانی شهید در آثار خود به تبیین و ارائه و تدوین نظام
سیاسی و اقتصادی و اجتماعی اسلام پرداخته و از این رهگذر، حکومتی مبتنی بر فطرت و
توحید که توانایی تأمین سعادت مادی و معنوی بشریت را داشته باشد ترسیم نموده است. این
متفکر بزرگ، آبادانی دنیا و آخرت را لازمه کمال طلبی انسان موحّد
از مقالات تدوین شده در سال 1394 با همکاری دانشجویان محترم خانم لیلا رضایی و خانم حکیمه یاری
چکیده
تحولات سریع علمی و کشف اسرار طبیعی و تجربی، عرصه جدیدی از تحقیقات علمی را در محور قرآن‌پژوهی پدید آورده است و این امر به گسترش بحث تفسیر علمی آیات قرآن، البته با رویکردهای متفاوت منجر شده است. برخی با پذیرش وجود همه علوم تجربی در قرآن، آن را پذیرفته و عده‌ای کاملاً آن را مردود دانسته و گروه سوم راه اعتدال را در پیش گرفته و یافته‌های قطعی علوم تج
"این چه عقوبتی ست
که در میان این همه رهگذر
باید در انتظار کسی باشم
که حتی نمی تواند اندکی شبیه تو باشد"
 
حسین صفا
 
چیزی که در این سال‌های عمرم متوجه شدم، آن است که انسان‌ها با وجود شباهت‌هایشان بسیار متفاوت‌اند.
اما بعضی از آن‌ها متفاوت‌تراند
مثلا خودت!
عمراً با کسی بتوانم به آن شدتی که با تو خندیده‌ام، بخندم.
با آن شدتی که به حرف‌هایت توجه می‌کردم، توجه کنم.
و با آن شدتی که نگاهت کردم، نگاه کنم.
 
بله...
انسان‌ها بسیار متفاوت‌اند. اما ی
"این چه عقوبتی ست
که در میان این همه رهگذر
باید در انتظار کسی باشم
که حتی نمی تواند اندکی شبیه تو باشد"
 
حسین صفا
 
 
چیزی که در این سال‌های عمرم متوجه شدم، آن است که انسان‌ها با وجود شباهت‌هایشان بسیار متفاوت‌اند.
اما بعضی از آن‌ها متفاوت‌تراند
مثلا خودت!
عمراً با کسی بتوانم به آن شدتی که با تو خندیده‌ام، بخندم.
با آن شدتی که به حرف‌هایت توجه می‌کردم، توجه کنم.
و با آن شدتی که نگاهت کردم، نگاه کنم.
 
بله...
انسان‌ها بسیار متفاوت‌اند. اما
 
 
دل شود غـرق عزا در روز پایانِ صفر
قاصـدک آرد زداغ هشتـمین مولا خبر
مرغ دل پر میزند سـوی خراسان رضا«ع»
تا سوگواری کند در سـوگ آن والا گهر
کفتران صحن او سرها بزیر و در سـکوت
طبل ها،نقاره هـا،خامـوش اندر رهگذر
شهر مشـهد می نماید بر تنش،رخت عزا
هیأتیها جملگی روسوی مشـهد در سفر
روز پایان صفر در طـوس غوغایی بود
زهر مامون لعین بر پیـکری کرده اثر
در بین هجرۀ در بسـته می نالد رضا «ع»
روی خاک افتاده آید از دهان خون جگر
یاد کوچه،مـادرش زهرا «س» بخاط
 
اینجانب جوادذبیحی راد دریکی ازروزهای بهار  1354 در خانواده ای زحمتکش متولد شدم.
از همان نوجوانی به واسطه پدرم وارد بازار کار شدم و با هنر تزئینات  و  دکوراسیون  داخلی ساختمان آشنا شدم.
علاقه به این هنر  و  بخشهای کلاسیک زیباشناختی سبب گردید تا از این  هنر  در  راستای همکاری  و  تعامل با هتل ها  استفاده نموده  و تحصیلات خود را نیز  در رشته هتلداری  و گردشگری  تا مقطع کارشناسی ارشد ادامه دهم. در این  رهگذر و با استفاده از تجربیات  و  رهنمود
باسمه تعالی 
سلام
رضایت جنسی عوامل مختلفی داره. ولی اساسی ترین و اصلی ترین ارکان اون عبارتند از:
۱- اطفاء کامل شهوت جنسی
۲- اطفاء روانی 
پس اگه این دو رکن در کنار هم تکمیل بشن رضایت جنسی محقق شده و میشه انتظار رابطه‌ای خوب و پایدار داشت. اما اگه این دو رکن یکیش ناقص باشه فرد از رابطه، اون طور که باید و شاید رضایت نخواهد داشت. حالا با بررسی چگونگی تحقق این دو رکن بریم سراغ راز اصلی؛
رکن اول (اطفاء شهوت)
گفتیم یک رابطه رضایت بخش رابطه ای هست که شهو
همه ی داستان ها از آن جا رقم میخورند که کسی فکر می کند:(( از کجا شروع کنم؟)) امّا من نمی خواهم داستان را مثل یک راوی خوب روایت کنم! از پَرِش های مغزم می ترسم که اگر از یکی بود و یکی نبود زبان باز کنم ، وقتی به اول خط ِ اوج داستان برسم نتوانم تک تک ِ کلمات و حس هایش را درست مثل او ادا کنم.
میخواهم قطره به قطره آنچه بر روح ِ من چکیده شد را نمایش دهم.
گاهی فکر میکنم زندگی من خیابان ِ بی مقصدی است که فقط برای رفتن ساخته شده است. مثل هر روز ِ هر سال ، من پشت ف
همه ی داستان ها از آن جا رقم میخورند که کسی فکر می کند:(( از کجا شروع کنم؟)) امّا من نمی خواهم داستان را مثل یک راوی خوب روایت کنم! از پَرِش های مغزم می ترسم که اگر از یکی بود و یکی نبود زبان باز کنم ، وقتی به اول خط ِ اوج داستان برسم نتوانم تک تک ِ کلمات و حس هایش را درست مثل او ادا کنم.
میخواهم قطره به قطره آنچه بر روح ِ من چکیده شد را نمایش دهم.
گاهی فکر میکنم زندگی من خیابان ِ بی مقصدی است که فقط برای رفتن ساخته شده است. مثل هر روز ِ هر سال ، من پشت ف
السلام علیک یا مولای یا صاحب العصر و الزمان عجل‌الله فرجک
 
سلام و وقت بخیر! به همین سرعت جمعه‌ها با حافظ آخرین جمعه‌ی فروردین سال ۹۹! عجب عمر گران می گذرد...؛ بسم‌الله...
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد. توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.

بسم‌الله الرحمن ال
چیزهایی که من می‌خواهم بدانم در کتاب‌ها هستند. بهترین دوست من کسی است که به من کتابی بدهد که تا حالا نخوانده‌ام. #آبراهام_لینکلن
فروردین ماه یک کتاب خوندم با عنوان زنان و مردان بزرگ تاریخ کتاب خیلی قدیمی و داستان زندگی چهار تن از بزرگان تاریخ رو بیان کرده بود:۱. #گاندی۲. #فلورانس_نایتینگل۳. آبراهام_لینکلن۴. #ماری_کوریتمامی اسم‌ها رو شنیده بودم گاندی و ماری کوری را کامل می‌شناختم و تا حدودی جزئیاتی از زمان به دنیا آمدن تا مرگ آنها رو میدونس
چهارشنبه سوری یکی از جشن های ایرانی است که در شب آخرین چهارشنبهٔ سال (سه
شنبه شب) برگزار می شود.در شاهنامهٔ فردوسی اشاره هایی درباره بزم
چهارشنبه ای در نزدیکی نوروز وجود دارد که نشان دهندهٔ کهن بودن این جشن
است. مراسم سنّتی مربوط به این جشن ملی، از دیرباز در فرهنگ سنتی مردمان
ایران زنده نگاه داشته شده است.واژهٔ «چهارشنبه سوری» از دو واژه
چهارشنبه که نام یکی از روزهای هفته است و سوری که به معنی سرخ است ساخته
شده است. مردم زمان غروب آفتاب آت
به
زودی مرا این خبر خواهد آمد
که دوران فتح و ظفر خواهد آمد
مخور غم که قرص قمر خواهد آمد
«شبی با نسیم سحر خواهد آمد
گل از پرده روزی به در خواهد آمد»

ز
شرق زمین شمس تابان زهرا(س)
ز اوج فلک نور چشمان زهرا(س)
همه معنی و شرح قران زهرا(س)
«گل باغ نرگس زبستان زهرا(س)
چو نور حسن(ع) جلوه گر خواهد آمد»

به
ایمان راسخ، به عزمی مصمم
به تقوا و صبر و به امری منظم
برای نجات بشر در دو عالم
«چو جان مصور، چو عدل مجسم
به دفع ستم، از سفر خواهد آمد»

پس
از سال ها حسرت و آه ه
کتاب شما نخواهید خواست: یک روایت عجیب که حقیقی بودنش، خواندنی ترش کرده است
 
کتاب شما نخواهید خواستویراستار: مریم مقانی، رضا رهگذرمترجم: شکوه‌السادات حسینیانتشارات: پرستا(وابسته به موسسه فرهنگی هنری پرستای حق)
معرفی:
به نظر شما می توان در شرایطی که در چند متری دشمن هستی، و هواپیماها مرتب روی سرت چرخ می زنند و با استفاده از عینک های مخصوص شب همه جا را رصد می کنند و… و مدام تو را دنبال می کنند و آخرسر بمبی در چن سانتی ات منفجر می شود و تو زنده ب

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها